دیروزبدترین روززندگیم بودکسی که بخاطرش عذاب کشیدم بخاطرش ازهمه رونده شدم بهم گفت که یه احمقم یه احمق که عاشقش شدم وقتی اومد پیشم دوست داشتم بزنمش ولی رفتم رفتم وندیدمش همه ی دوستام بهم گفتن که گفته بهت بگیم دوست داشتن توبه دردش نمیخوره دست ازسرش بردارخیلی داغون شدم دلم میخواست دادبزنم بغضم گرفته بودسرامتحان همش فک میکردم فک کنم ردبشم دعاکنین برام اگه ردشم دیگه مدرسه نمیرم بابام نمیذاره برم برام دعاکنین
نظرات شما عزیزان: